در آغوش خدا
تا نفس میکشی و خداوند فرصت زندگی در دنیا را در اختیارت گذاشته، از تولد دوباره ناامید نشو! (با تاخیر) تولد بانو مبارک اگر تنها یک بار در تمام طول عمرت و در نهایت صداقت تمام تمام تمام احساست را برای روزهای متوالی به طول سه سال ارزانی موجودی کنی و روزی چشمهایت را بگشایی و ببینی آن موجود گرگی بوده در لباس میش که تمام وقت دروغهایش را در لباس عشق به تو ارزانی داشته، آن وقت میفهمی اینکه هرگز طعم عشق را نچشی بسیار شیرین تر است تا اینکه طعم دروغینی را به نام عشق در حلقت بریزند!!! خدایا! بگذار تمام ثروتهای دنیا مال دیگران باشد و تمام مدارک دکترا و بالاتر از آن! بگذار تمام کلاسها و سیاستهای دنیا مال دیگران باشد و تمام سادگیها و سادهدلی برای ما! بگذار تمام زرنگیها و تمام برندگیها برای دیگران باشد. بگذار همهی چیزهای مادی و همهی چیزهایی که به نظر آدمهای منفعتطلب زمینی خوب است برای دیگران باشد. بگذار سهم من پدر سادهدلی باشد که وقتی به ظهور آقا فکر میکند بیخجالت از دخترش اشک میریزد، پدری که معتقد است تنها چیزی که برایمان میماند اندک سرمایهای است که گاهی در راه خدا هزینه میشود. بگذار سهم من مادری باشد که استاد دانشگاه نیست اما به من درس زندگی داده است. مادری که روانشناسی نخوانده، تحصیلات عالیه نداشته اما چنان مادری کرده که من هرگز در دوران نوجوانی نفهمم اختلاف نسلی که دوستانم از آن گله میکنند یعنی چه؟! بگذار سهم من مادری باشد با درکی بینظیر. بگذار سهم من والدینی باشند که هر لحظه میتوانم بدون تردید و بدون دلواپسی به آنها تکیه کنم. من چطور باید شکرانهی این سهم بزرگ از زندگی را به جا بیاورم...؟! دلم برای خودم تنگ میشود... ---------------------------- بعدانوشت: آخرین روز کاری هم تمام شد. همه رفته اند به جز من و یک همکار دیگر. هر روز خدا،قبل از پایان ساعت کاری اینترنت را قطع میکنند حالا نمیدانم چرا وصل است هنوز؟!! ساختمان با آن همه شورونشاط حالا که هیچکس درش نیست فقط بغض آور است! راه که میروی انگار انبوه خاطرات تلخ سال 89 را برسرت هوار میکنند! آمدم سیستم را خاموش کنم که دیدم اینترنت داریم. بروم کارم را تمام کنم و راهی خانه شوم. این هم از سال 89 که شروعی بی نظیر داشت و پایانی بی نظیر البته از دو زاویه ی متفاوت. 6ماه اول زندگی شخصی فوق العاده ای داشتم و از برج هفت و سفر به سوریه زندگی شخصی ام شروع به تحول کرد و شش ماهه دوم سفرهای زیارتی تعطیل شد! اما عوضش در همین نیمه ی دوم تکلیف من معلوم شد. با آدم خوبی آشنا شدم که به من کمک کرد تا تکلیفم را معلوم کنم. خدا خیرش دهد. بعد هم که زندگی اجتماعی ام دستخوش تغییر شد، تغییری شیرین و درخشان. هنوز هم خانه نشینی با روحیه ی تنبل من سازگارتر است. دروغ نیست اگر بگویم شبی را پشت سر نمیگذارم مگر آنکه قبل از خواب فکر کنم چرا دوباره سر کار رفتم؟!! اما احساس میکنم وظیفه داشتم این بار را بردارد. خوشبختانه اوضاع هم گرچه سخت اما خوب پیش میرود. خداکند که مسیر درستی را طی کنم و بتوانم آنچه بلدم بیاموزم تا دوباره راهی خانه شوم...
Design By : Pichak |