سفارش تبلیغ
صبا ویژن























در آغوش خدا

 

هواپیما دارد می نشیند.

بابا وسط این همه چراغ، سبزی نسبتا بزرگی را نشانم میدهد و میگوید آنجا مسجدالنبی است، گنبد خضراء.

من ناباورانه نگاه میکنم

السلام علیک یا نبی ا...

اینجا مدینه است، شهر پیغمبر.

بغض، دلهره، امید، خوشحالی سرشار از ترس!

حاج آقا میگفت لحظه ها آنجا مغتنم است. تمام ترسم از دست دادن این مغتنم است. دیگر تا بی بی و تا زیارت ایشان راه زیادی نمانده. دیگر تا تولد رویای 28 ساله ام چیزی نمانده.

هواپیما نشست.

همین.

10:15 به وقت ایران


نوشته شده در سه شنبه 89/4/29ساعت 6:58 عصر توسط خودش نظرات ( ) |

 

سال 87 بود و روز جوان. رفتیم دیدار با رییس جمهور. قرار بود به نمایندگی از طرف سازمانهای مردم نهاد صحبت کنم. خاطره ی جالبی شد. جالب و به یاد ماندنی. سال بعد، روز جوان 88 اما، اتفاق دیگری در راه بود. خاطره ای متفاوت. خاطره ای فوق العاده و شاید فوق العاده ترین خاطره ی زندگی ام. اینقدر دلم برای آن روزها تنگ شده که تصمیم گرفتم بعضی دست نوشته های آن موقع را اینجا بنویسم. دعا میکنم این خاطره را تجربه کنید بارها و بارها. نمیدانم روز جوان 89 هنوز جوان تلقی میشوم و خداوند هنوز برایم سورپرایزی در نظر دارد یا نه؟!


باورش کمی سخت است که بعد از سال ها آرزو و دوسالی انتظار الان در فرودگاه مهرآباد نشسته ام. این بار نه برای بدرقه، که برای حرکت و زیارت. پرواز تاخیر داشت و از ساعت 16به ساعت 19منتقل شد البته فعلا! سالن فرودگاه ساکت است و خلوت. حالا که باید همراهان را بیرون بگذاریم و تنها داخل شویم باید هم سالن خلوت باشد. ساعت 17:35 است و بارهایمان را هم تحویل داده ایم. آدم یاد مردن می افتد! سفر آخرت که همه را بیرون قبر میگذاری و توی مسافر، به تنهایی وارد میشوی! دارند اعلام می کنند که وارد شویم...

وقتی در یک روز گرم و بلند تابستانی روزه میگیری باید هم دو سه ساعت مانده به اذان بیحال بیافتی و توان و حوصله ی انجام  هیچ کاری را نداشته باشی. تازه مساله آنجا بغرنج تر میشود که میبینی سوار هواپیمایی، به ساعت تهران باید 10 دقیقه ی دیگر اذان بگویند، اما هوا روشن است و هنوز آفتاب بوضوح خودنمایی میکند!

بگذریم؛ سوار هواپیما شدیم و الان اگر باز دست به قلم شده ام به خاطر این است که افطار کردم و تا خرخره نوش جان! ساعت حوالی 19:45 هواپیما عزم پرواز کرد. الان هم ده دقیقه به ده است که کمربندها را برای کم کردن ارتفاع دوباره بسته ایم. فکر میکنم قریب 20 تا 30 دقیقه دیگر به فرودگاه مدینه برسیم.

سوار این هواپیمای سعودی که شدیم قبل از هر چیز مهماندار است که وجناتش به ما یادآور میشود این یک هواپیمای سعودی است نه ایرانی! به حکم مسلمان بودن کلاهی به سر دارند که از زیر آن روسری ژورژت مانندی بر روی شانه شان ریخته است. از روبرو البته، روسری کاربرد خاصی ندارد! در کل دامنه ی این روسری به معنای لغوی اش ختم میشود! رو  سری! یعنی روی سر را گرفته و لاغیر. از روبرو که شما به وضوح تا بناگوش خانم مهماندار را ملاحظه میکنی. هربار هم سمتی را می نگرند شما هم میتوانید موهای سرکار علیه را رویت کنید که زیر همان روسری پشت سر جمع شده است. البته اختلاف این عزیزان با نوع وطنی فقط در وجنات است تازه آن هم اندکی! وگرنه انصافا سکنات مهماندار ایرانی هم قریب به همین عزیزان است! در هر حال خانم ها با لبخند گشادی راهنما هستند برای مسافران. به جز آن خانم که جلوی در ایستاده بود و رنگ لباسش با سایرین متفاوت بود. گمانم چیزی بود مثل سرمهماندار یا هر سر دیگر! به هر حال از هم قطارانش به یقین سر بود. نه از کمالات ظاهری بلکه به لحاظ موقعیت کاری!

خودمانیم عجب چیز خوبی است این شام یا افطاری! دست و پایم کار افتادند. خیلی امیدوارم پایان این سفر مثل آغازش نباشد. فکرم صدجا پر میزند. مکالمه ی نهایی، آخرین مکالمه در هواپیما کمی اذیت میکند ذهنم را. این درگیری درونی آخر مرا میکشد! درگیری بین دو حس بخشیدن و نبخشیدن.

خدایا! مرا دریاب. حتی بیشتر از این، بیشتر از اینکه آغوشت را گشودی و برای در آغوش کشیدن صدایم کردی. سرم را به سینه ات بگذار و دستت را بر سرم بکش. بغضم را فرو بنشان. کینه را بکش. عقده هایم را بگشا. خدایا! رهایی ام ده.

آمین.

هواپیمای سعودی- ساعت 22به وقت ایران

یکشنبه 11 مرداد 1388 - 10 شعبان المعظم 1430


نوشته شده در دوشنبه 89/4/28ساعت 12:5 صبح توسط خودش نظرات ( ) |

 

 

دردهای ما چه مشترک

دردهای ما چه ناتمام

دردهای ما اگرچه درد ماست

گرچه ظاهرا

مایه ی عذاب و رنج ماست

دردهای ما ولی

حاصل تلاش قلب های ماست

میوه ی دل است

دلی که در میان سینه ای معطل است

معطل تلاش قلب دیگر است

دردهای ما حاصل تپیدن دل است

این تپش نشان زندگی است

حاصل و بهای بندگی است

 

دردهای ما مستدام باد...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/4/17ساعت 12:0 صبح توسط خودش نظرات ( ) |


Design By : Pichak