در آغوش خدا

 

هواپیما دارد می نشیند.

بابا وسط این همه چراغ، سبزی نسبتا بزرگی را نشانم میدهد و میگوید آنجا مسجدالنبی است، گنبد خضراء.

من ناباورانه نگاه میکنم

السلام علیک یا نبی ا...

اینجا مدینه است، شهر پیغمبر.

بغض، دلهره، امید، خوشحالی سرشار از ترس!

حاج آقا میگفت لحظه ها آنجا مغتنم است. تمام ترسم از دست دادن این مغتنم است. دیگر تا بی بی و تا زیارت ایشان راه زیادی نمانده. دیگر تا تولد رویای 28 ساله ام چیزی نمانده.

هواپیما نشست.

همین.

10:15 به وقت ایران


نوشته شده در سه شنبه 89/4/29ساعت 6:58 عصر توسط خودش نظرات ( ) |


Design By : Pichak