در آغوش خدا
- بعضی وقتها حق انتخاب داریم و بعضی وقتها نداریم. حق انتخاب نداریم که خانوادهمان را انتخاب کنیم یا تصمیم بگیریم که دختر به دنیا بیاییم یا پسر! اما اوقات زیادی در زندگی هست که فرصت انتخاب را به خودمان میدهند، انتخابهایی کوچک و بزرگ. میتوانیم انتخاب کنیم که محصل باشیم یا نه؟ رشتهی فلان را انتخاب کنیم یا رشتهی بهمان را؟ با این فرد ازدواج کنیم یا فرد دیگر؟ و ... - اگر از هر کدام از ما بپرسند که ترجیح میدهید حق انتخاب داشته باشید یا نه، مسلما معتقدیم باید حق انتخاب داشت. اما وقتی دقیقتر نگاه کنیم میتوانیم شرایطی را ببنیم که تصمیمگرفتن و انتخابکردن به راستی سخت است. گاهی حتی پیش میآید که با خودمان فکر میکنیم کاش کسی بود که به ما جایمان تصمیم میگرفت و به ما میگفت باید چکار کنیم! گاهی با عقل محدود خودمان تصمیم میگیریم و بعد از مدتها تازه متوجه میشویم چه ابعاد مهمی که اصلا ندیده بودیم! و گاهی به نتیجه میرسیم چه خوب است بعضی وقتها، خدا به جای ما تصمیم گرفته یا انتخاب کردهاست!! - از خاک سوریه که خارج میشویم و پا به خاک لبنان میگذاریم ساعت حدود هفت صبح است. گمانم سه ربع ساعت طول میکشد تا به بیروت برسیم. خیابان تمیزی که درش قرار میگیریم به واسطهی بولواری دو قسمت شده و انگار شهر را دو قسمت کرده است. راهنما اشاره میکند که: اینجا بیروت است. پایتخت لبنان، کشوری که به عروس خاورمیانه معروف است. با خودم فکر میکنم واقعا هم مثل عروس تر و تمیز است! آقا میثم اضافه میکند که سمت راست شما منطقهی مسیحینشین و سمت چپ منطقهی مسلماننشین لبنان است! قرار است ما از سمت مسیحینشین وارد شویم و از بخش مسلمانان برگردیم. قایقسواری، بازدید از کلیسا در کنار توریستهای دیگر، نظارهکردن شهر از فراز کوه و تلهکابین، صرف ناهار در یک رستوران معروف! بازدید و عکس گرفتن از صخرهی خودکشی! نوبت به نماز ظهر که میرسد باید جا عوض کنیم! باید شهر را دور بزنیم تا نه تنها به بخش مسلمانان که برسیم به منطقهی شیعهنشین! از اذان اندکی گذشته و نماز ظهر تمام شده است، بنابراین تمام مساجد سنی تا نماز عصر بسته هستند اما مساجد شیعیان همچنان باز است! چقدر از اینکه شیعه هستم احساس غرور میکنم! مسجد امام صادق(ع) زیباست و به قدر کفایت بزرگ. ورود به منطقهی شیعه نشانمان میدهد که اینجاست دیار سیدحسن نصرا...، همان سرزمین حزبا... مقاوم. گشتی در سطح شهر میزنیم و با فاتحهای از کنار قبرستان شهدای صبرا و شتیلا میگذریم تا سفر یک روزهمان تکمیل شود. از ناحیهی مسلماننشین، لبنان را ترک میکنیم در حالی که این فکر ذهنم را راحت نمیگذارد که اگر در سرزمینی غیر از ایران متولد میشدم، چه اتفاقی میافتاد؟! اگر من متولد بیروت بودم، در سمت راست آن زندگی میکردم یا سمت چپ؟! در سمت مرفه زیبای دور از سختیهای جنگ با اسراییل! و به خیال خام عدهای، در فضای آزاد و خارج از قیدوبندهای دین اسلام؟ یا در سمت ستمدیده و جنگدیده و مبارز؟! چقدر خوشحالم از اینکه فرصت داشتهام تا در ایران اسلامی متولد شوم، در آرامش این سرزمین و در کنار خانوادهای مسلمان، با زیباییها و عظمت اسلام آشنا شوم! چقدر خوب است که حتی ساعتی از زندگیام را در نامسلمانی نگذراندهام. چه خوب است که خدا به جای من تصمیم گرفته است! ----------------------------------------------------------------- پ.ن1: این یادداشت را برای مجله نوشته بودم و از آنجایی که مجله متعلق به دانش آموزان دبیرستانی است ادبیاتش هم دانش آموزی است. خلاصه و مفید به شما میگوید که در سفر لبنان چه پشت سر میگذارید. البته درصد قابل توجهی از یادداشت سانسور شد که با توجه به تکرر این اتفاق، منجر به قطع همکاری من برای یادداشت نوشتن در نشریه شد. ما همان سرویس خودمان را بچرخانیم بهتر است! پ.ن2: پست بعدی را میگذاریم برای لبنان متنها به مدل وبلاگی نه یادداشت! عکس ها هم باشد برای آن موقع.
Design By : Pichak |