سفارش تبلیغ
صبا ویژن























در آغوش خدا

 

چهارشنبه- 7مهرماه- زینبیه

گوشه ای برای خودم نشستم و از زاویه نگاهم ثبتش کردم. خیلی دوستش دارم.

یادم هست هفته‌ی قبل که مشهد بودیم حاج آقا به زائرین اشاره کرد که محو در و دیوار حرم نشوید. به دعا و زیارتتان برسید. بعد بچه‌ها رفتند حرم و فردا بعدازظهر هم رفتند دارالهدایه برای برنامه حلقه معرفت. شب که رابطین از حرم برگشتند و شام را دادیم، قبل از خواب شروع کردند به تعریف از اینکه چقدر دارالهدایه قشنگ درست شده! گفتند زمان طولانی داشتیم سخنرانی گوش می‌دادیم و ناخواسته در و دیوار را هم سیاحت کردیم! من نمیفهمیدم در و دیوار این طرف حرم با آن طرف چه فرقی دارد! کلا یک اخلاق غیردخترانه دارم که خیلی محو زیبایی جایی یا کسی نمی‌شوم. مثلا وقتی آلبوم عروسی می‌بینم فقط یکی دو عکس عروس و داماد برایم جالب است (داماد که قطعا یکی، حالا عروس بخاطر آن همه خرج دوتا! یک نما از جلو، یکی از پشت!) بقیه‌ی آلبوم اگر فقط عکس‌های عروس و داماد باشد تندتند رد می‌کنم. البته اگر عروس حضور داشته باشد کمی آرام‌تر ورق می‌زنم. بماند که با تمام پنهان‌کاری و ملاحظه‌ام تا حالا با تعجب چندتا عروس روبرو شده‌ام که زود آلبوم را تمام کرده‌ام!! بگذریم، کلا اینطوری هستم.

امروز وارد حرم حضرت زینب(س) که میشوم حسی دارم ناگفتنی. از در که داخل میشوم دالان کوچکی را رد میکنیم و میرسیم به قسمتی که بازتر است. دست چپ در ورودی مصلای بانوان و سپس آقایان است و دست راست قسمت هایی که طاق دارد مثل ایوان خانه ها. آنجا میایستیم و روحانی کاروان صحبتی میکند و روضه ای میخواند. دوباره از یک دالان رد میشویم. همینطور که دارم روبرو را نگاه میکنم آرام آرام گنبد پیش چشمم ظاهر میشود.

السلام علیک یا متحیره فی خرابه الشام...

کار یک روضه‌ی تمام و کمال را میکند همین یک جمله! کافی است، اگر کربلایی باشی،‌ حسینی باشی،‌ زینبی باشی، کافی است، اگر از کودکی واقعه را در گوشت زمزمه کرده باشند. کافی است همین یک جمله...

پا به داخل حرم که میگذارم برخلاف همیشه میگویم: چقدر قشنگ است!!! فکر کن! احساس میکنم چه حرم قشنگی! انگار یک لطافت زنانه‌ای اینجاست! ضریح وسط است و ستون‌ها دورتادور آن بصورت گرد قرار دارند. شاید هم مثل قفس زیبایی هستند که پرنده‌ی زیبای شکسته‌بالی را در خود گرفته‌اند!

این هم ضریح میان ستونها، گرچه این عکسی نبود که میخواستم بذارم!

سابقه‌اش را دارم که ابهت جایی به چشمم آمده باشد، مثل خانه‌ی خدا،‌مثل مسجدالنبی. اما حرم برایم همیشه حرم بوده و معنویتش برایم شیرین. همین. ضریح را که در آغوش میگیرم یاد تمام محرم‌هایی می‌افتم که افسوس میخوردم! افسوس که چرا در کربلا نبودم تا همراهی‌شان کنم. یادم هست آرزو می‌کردم کاش حداقل لحظه‌ای به گذشته بروم،‌آنقدر که در آن هنگامه‌ی تلخ بانو را در آغوش بگیرم و شانه‌هایم را پناهگاه سرمبارکشان کنم... حالا ضریح را در آغوش دارم. افسوس...

------------------------------------------------

پ.ن 1: من که وارد نیستم! اینم که هی عکسهایی که من دوست دارم بذارم رو میگه حجمش زیاده! تازه به جز عکس اول بقیه کشیده میشه!!

خارج از بحث1: احساس میکنم تحت فشاری، بین دوراهی مانده ای و هنوز نمیدانی چه میخواهی. ناراحتم از این احساس. کاش اشتباه کنم، کاش بتوانی زودتر تصمیمت را بگیری و از این سردرگمی نجات پیدا کنی. از من کاری برنمیاید جز آنکه دعاگویت باشم و میدانی که هستم.

خارج از بحث2:‌ منتظر یک سورپرایز اساسی ام در هفته ی آینده! دعا کنین بشه! (بعدانوشت: آن سورپرایز که هنوز رخ نداده اما جایتان خالی مهربانترین چنان سورپرایزم کرد که فقط دعا میکنم هیچکس اینطور که حال من گرفته شد حالتان را نگیرد!!!)



نوشته شده در چهارشنبه 89/7/21ساعت 6:34 عصر توسط خودش نظرات ( ) |


Design By : Pichak