در آغوش خدا
مامان میگوید پوست صورتت نازک شده که اینقدر زود میسوزد با انگشتی و قطره اشکی! من اما این مدت فکر میکردم پوستم از کلفت هم کلفت تر است که ... حالا خدا! با همه پوست کلفتی ام، من بریده ام! تمامش کن! تمام کن این شکنجه های هر روزه را. نمیخواهم. زندگی را نمیخواهم. مرگ را نمیخواهم. من نمیخواستم باشم. نمیخواستم در این دنیای پوچ بیهوده باشم. نمیخواستم رشد کنم. لعنت به این زندگی. لعنت به دنیا. لعنت به من آن هنگام که در عالم دیگر، بودن را طلب کردم! مرا چه به باری به این سنگینی؟! مرا چه به امتحانی چنین سخت؟! خدایا! نمیخواهم. رشد را نمیخواهم. بودن را نمیخواهم. هیچ چیزی نمیخواهم نمیخواهم. نه شادی اش را میخواهم و نه رنجش را. من همین جا اعتراف میکنم که هر غلطی در این دنیا کرده ام مسئولیتش با خودم بوده و نیک میدانم که خدا بی گناه است! تمام این غر زدنها به معنی مقصردانستن خدا نیست بلکه نشان خستگی و بریدگی من است. کاش گناه نکرده بودم تا لااقل میتوانستم سرم را بگذارم زمین و در کمال آرامش بمیرم... مرا نصیحت نکنید. مرا امیدوار نکنید. شما نمیدانید وقتی نه راه پس داری و نه راه پیش یعنی چه؟! به خدا نمیدانید. نمیدانید له شدن یعنی چه؟ بریدن یعنی چه؟ شما نمیدانید مردن گاهی از زندگی کردن راحت تر است... بریده ام... نگران نباشید. وقتی حالم بهتر شد این پست بیخود را برمیدارم. باید خودم را تخلیه میکردم که نمیرم! بعدا نوشت: وقتی گفتم امام رضا(ع) نگهم داشتند که بفهمم چکار باید بکنم ولی من نفهمیدم شوخی نبود، کاملا جدی گفتم. وقتی به مادرشان قسم میدهی، نمیشود حاجتت را ندهند اما از طرفی کارت گیر دارد. نقص دارد. مثل اینکه حساب بازنکردی و میخواهی به سبب لطف رییس شعبه برنده شوی! نمیشود دیگر. امان از وقتی که دارایی نداشته باشی برای حساب بازکردن یا ندانی چطور باید حساب باز کرد! آن وقت اینقدر باید بیایی و بروی تا یاد بگیری! لابد یک جای کارم میلنگد که کارم درست نمیشود اما امام رضا(ع) ردم نمیکند! باور میکنید که شرایطش را نداشتم، حتی حوصله اش را؟! اما طلبیدند و من هم راهی ام! راهی مشهدم برای یک فعالیت اجتماعی. یک هفته ای نیستم. دعا کنید وقتی برمیگردم این پست را هم بردارم. دعا کنید کمی آرامش حرم را دردلم نگه دارم...
Design By : Pichak |