سفارش تبلیغ
صبا ویژن























در آغوش خدا

 

حداقل یک ماه بود که اصرار میکردم. نه، بیشتر از یک ماه. گفتم اگر شما نمیتوانید بیایید بگذارید من بروم. روح من به این سفر احتیاج دارد. یک روزه میروم و برمیگردم. گفتند نه! با هم میرویم. عید فطر انشاءاله. فکر نمیکردم واقعا راهی شوند. قضیه که جدی میشود معلوم نیست خودش چه مرگش میشود که ساز مخالف میزند! نمیخواهم بیایم. به زور سوار ماشین میشوم. با اخم و بغض. دوتا ماشین هستیم. مامان با هواپیما رفته است. سختش بود با ماشین. بغض میکنم و اشک میریزم. دوباره و دوباره. کسی نمیفهمد. شایدم میفهمد و چیزی نمیگوید.معلوم نیست خودش چه مرگش شده؟! شاید هم معلوم است!!

پیامک میزند که راه افتادید. جواب مثبت است. زنگ میزند. بغض جدیدم را قورت میدهم و گوشی را برمیدارم. میگوید: میبینم که امام رضا(ع) هدیه تولد، زیارت نصیبت کرده! ببینم بلدی هدیه ی اصل کاری رو اونجا ازش بگیری! بغضم میترکد. اصلا اینطوری ندیده بودمش! شوکه میپرسه چرا گریه میکنی؟ به خاطر زیارت؟ یا من حرف بدی زدم؟ هیچی! دلی گرفته! همین و بس. خداحافظی میکند. و بعد پیامک میدهد: دلت گرفته که امام رضا گفته بیا پیش خودم حرفاتو بزن! انگار دارد جای کس دیگری را پرمیکند! تقریبا هر یک ساعت پیامک میدهد. درست لحظه ای که فکر میکنم: اعتبارت تموم نشه دخترجون! همون موقع پیامک میده: میدونی چرا اینقدر بهت اس ام اس میدم؟ خانم همراهت نیست که باهاش غیبت کنی برای همین راه برات طولانی میشه!! میخندم. براش پیامک میزنم: میدونی! دوست خوب شعاعی از خورشید محبت خداست که نمیذاره روح آدم هیچوقت به تاریکی مطلق فرو بره. پرفروغ باشی خورشید خدا! تا شب حواسش هست کجایید؟ میفهمد شاهرود میمانیم تا صبح. سفارش میکند آنجا سرد است مواظب باشد. معلوم نیست دوستی میکند یا مادری یا... ولی خوب میکند. بعد نماز صبح گوشی را برمیدارم که چیز دیگری ببینم اما میسکال اوست که 5 صبح زنگ زده! پیامک داده که قبل از ورود به حرم بهش زنگ بزنم. تا خود مشهد پیگیر است و وقتی میرسیم انگار ماموریتش را با موفقیت تمام کرده بی خبر میشود.

نشسته ام در حرم. حدادیان خوب کمیل میخواند. یک عالمه حرف میزند و روضه میخواند و وسطش تند و تند دعا را میخواند! میگوید یادتان هست شب قدر؟! قرآن به سر گرفتید و گفتید: بک یا علی بن موسی! چقدر زود اجابتتان کرد! راست میگوید آقا. اجابت کردید. اما من چه کنم؟! من چه کنم با خاطره سفر قبل؟! با مشکلات پیش رو؟! کاش آدم شوم!

سرما خوردگی عاجزم کرده. نا ندارم. امروز هنوز حرم نرفته ام. وگرنه برای چند نفری حتما پیامک میدادم یا زنگ میزدم. دعاگوی همه هستم.

 

-----------------------------------

پ.ن1: بار اول عید نوروز، بعد آخر فروردین ولادت حضرت زینب(س) و آن سفر رویایی، و حالا عید فطر که تا شب تولدم هم طول میکشد. این امام رضای مهربان من است. بنده نوازی تا کجا؟! حالا اگر فهمیدم؟!!!

پ.ن2: گرگدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟!!!!!

پ.ن3: امان از عاشقی و حواس پرت! عیدتون مبارک! التماس دعا


نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 5:7 عصر توسط خودش نظرات ( ) |


Design By : Pichak