سفارش تبلیغ
صبا ویژن























در آغوش خدا

 

شبهای قدر که تمام میشود به نگرانی میافتم. به این که زنده میمانم تا سال بعد تا خداوند گناهانم را ببخشد؟! از فردای قدر سوم تا مدتها گناهانم را ناخواسته میشمارم! انگار میبینم که دفتر عمرم را نو کرده اند و من دارم دوباره سیاهش میکنم. کاش بیشتر هوایمان را داشته باشند. کاش بیشتر هوای خودمان را داشته باشیم!

 

سلام آقای پدر!گستاخی مرا در اینگونه عنوان کردنتان ببخشید. میدانم که شأن شما کجا و فرزند شما بودنم کجا؟!! اما به حکم عنوان مسلمانی و شیعه گی که بر ماست به خودم اجازه میدهم که پدر خطابتان کنم. آقای پدر! می دانم که نادانی و نالایقی ام از حد گذشته اما پدرها برای همه فرزندانشان پدرند حتی آنها که ناخلفی میکنند. شما هم با تمام ناخلفی هایم سایه ی پدری تان را از سرم برندارید. وقتی مشکلات زندگی بر سرم هوار میشوند همیشه با خودم میگویم تو بی کس و کار نیستی که بترسی. بی پدر نیستی که فکر کنی پشتت خالی شده. تو پدر داری و او همیشه پشت توست. حتی اگر به خاطر خطاها و شیطنتهایی که کردی اجازه ی دیدنش را هم نداشته باشی باز هم او از دور هوایت را دارد. آقای پدر! من دوستتان دارم. کدام فرزندی است که پدری به این مهربانی داشته باشد و دوستش نداشته باشد. اما جوانم و نادان. نادانی ام را به محبتی که به شما دارم ببخشید، به محبتی که به مادرتان دارم ببخشید. همیشه، و حالا بیش از همیشه، به شما احتیاج دارم آقاجان...

 

------------------------

پ.ن1: خطاب آمد جهنمی است! به سمت آتش راهی اش کردند. فریاد زد: خدایا! گمان من به تو این نبود. خطاب آمد: برش گردانید. چه گمانی داشتی؟ ناله زد: گمانم بود به اینجا که بیایم مرا خواهی بخشید! خطاب آمد: گرچه گمانی که ادعا میکند هم نداشته و دروغ میگوید، اما او را به همان گمان دروغش بخشیدیم!

پ.ن2: چه کنم با خدایی به مهربانی تو؟! که همین مهربانی ات گستاخم میکند تا سر بلند کنم و با تمام روسیاهی خیر دنیا و آخرت را از تو طلب کنم!

پ.ن3: هرکس عقیده ای دارد و حسی. هرکس حال و هوایی دارد و خواسته غیرمادی ای. من اما دلم میخواهد خداوند اشکهایی بدهد تمام ناشدنی، و من نه پشت دیوار بقیع که وسط حیاط مسجد النبی بنشینم، همانجا که حالا دیگر دیواری ندارد. روی همان مسیر باریکی که بوی بهشت میدهد. بنشینم و تا قیامت اشک بریزم. اشک برای مظلوم و مظلومه. اشک برای چادر خاکی، برای غرور و غیرت دست بسته. راست میگوید که ایشان باطن لیله ی قدر هستند. سالهاست که چادرم را نه از سر تقلید و عادت، که به شوق و احترام چادر خاکی شما سر میکنم...

 


نوشته شده در یکشنبه 89/6/14ساعت 2:34 عصر توسط خودش نظرات ( ) |


Design By : Pichak