در آغوش خدا
تلخ مثل لیموشیرینی که بماند! طی دو ماه اخیر حداقل هشت خواب برایم دیده شده! (8 تا رو دقیقا الان یادمه که بعضی خوب بود و بعضی نه) بدترینش را خودم برای خودم دیدم! و درست فردای همان شب که خواب دیدم هم تعبیر شد! در تعبیرش گفت رنج و سختی بسیار زیادی را متحمل میشوی و ناچاری این بار را به تنهایی به دوش بکشی! حالا هر روز و هر لحظه با خودم فکر میکنم او معبر فوقالعادهای است! من با پوست و گوشت و استخوانم این تعبیر را لمس کردم! البته که هنوز وقتی یاد آن روز میافتم خدا را شکر میکنم که تعبیر خوابم چیز دیگری نبود!!! تلخ تلخ مثل زهر مار! تا حالا شده ناظر و شاهد اشتباه تلخی باشید و هیچ کاری ازتان برنیاید؟! تا حالا شده در کمال حیرت و تعجب و استیصال، ناظر و شاهد باشید که یک یکبار دیگر همان اشتباه تلخ تکرار شود و شما همچنان جز نظارت کاری ازتان برنیاید؟!!! آن روز وقتی دکتر او را از اتاق خارج کرد به من جمله ای گفت که یک جمله ی کلیدی بود. جلمه ای که هیچ وقت به او انتقالش ندادم. انتقالش دردی دوا نمیکرد. دکتر ریشه را دیده بود. ریشه ای که دیگر حالا گفتنش سودی نداشت! امیدوارم از بدبینی من باشد که نگران این همه شتابزدگی هستم! کاش اینقدر شتابزده اقدام نمیکردند. کاش من از سر بیخبری گمان کنم که عجله میکنند. از من کاری برنمیاید جز دعا، همانطور که نخستین بار دعایش کردم. دعا میکنم این شتابزدگی اگر به سود اوست سرعت بگیرد و اگر نیست خداوند جلویش را بگیرد تا کمی آهستهتر به سرانجام برسد. وقتی که دقیقا آمادگیاش را داشته باشد. عاقبت همهمان ختم به خیر انشاءا... تلختر از تلخ مثل هیچ چیز! ... خوش آمدی! خوش آمدی نازنین! تو پاسخ تحمل سختیها و رنجهای دوماه عزاداری هستی. راحتی بعد از رنج. سبکی بعد از سنگینی صفر. در بهار انقلاب، بهار دلهایمان میشوی تا آمادهی بهار زمین شویم. خوش آمدی ماه شادی ائمه. خوش آمدی ربیع... زندگی حالتهای مختلفی دارد. یک شیوه اش این است که مطمئن باشی تو بر حقی و مبری از هرگونه خطا و اشتباه! خیلی لذت بخش است، نه؟! آنوقت است که اگر حرفهایی را به تو بزنند که هر کدامش چهارستون بدن مسلمانی را میلرزاند، تو راحت میشنوی و به روی مبارکت هم نمیاوری چون هر چه باشد تو برحقی و از هر اشتباهی بری! امکان ندارد چیزی را اشتباه فهمیده باشی یا به خطا رفته باشی! چند روزی است که دوباره به دایی ام فکر میکنم. همان که در نامزدی یکی از اقوام زیپ شلوارش خراب شد و مجبور شد پیراهنش را روی شلوارش بیاندازد و بعد متهم شد به اینکه خواسته حزب اللهی بازی درآورد و با صاحب مجلس لج کند!!! هنوز بعد از گذشت بیشتر از ده سال از این اتفاق، یادآوری اش پشتم را میلرزاند و وجدانم را بیدار میکند که مبادا به این آسانی ها علائم را کنار هم بچینم و قضاوتی کنم که فردایی نه چندان دور، نصیبم شرمساری باشد و بس! نمیدانم اگر چند روز پریشانی و فکر و خیال، چند روز عدم تمرکز و آرامش و... حق معنوی من محسوب نشود، پس چه اسم دیگری خواهد داشت؟! آیا باید باور کنم که ما مسلمانیم و اینطور به قاضی می رویم؟! یعنی ما طرفداران همان امامیم که وقتی زن زانیه برای اعتراف نزد ایشان رفت، اجازه اعتراف ندادند و گفتند برو، ما چیزی ندیدیم!!! حالا کسی میرود و حرفی میزند و دیگری هم یک تنه به قاضی میرود و راضی برمیگردد بدون اینکه من بدانم آن فرد که بوده؟! یا حداقل بدانم از قول من چه گفته؟! و چرا؟!!! من که به جای نسبتا شریفی به نام جهنم بروم! ولی کدام آدم آزاده ای مهر تایید به این ماجرا میزند تا من هم به ثمره اش گردن بنهم؟؟!! --------------------------- پ.ن1: لایکلف ا... نفسا الا وسعها پ.ن2: مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش! پ.ن3: وای برکسی که دیگران از دست و زبانش در امان نباشند! پ.ن4: ما که نگذشته و نمیگذریم، خدا هم نگذرد انشاءا...!
Design By : Pichak |