• وبلاگ : در آغوش خدا
  • يادداشت : دردم از يار است و درمان نيز هم...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 13 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + خودم 
    يادم مي آيد که سال اول دبستان بودم. معلم از دوستان خانوادگي مان بود و رفت و آمد داشتيم. اما در مدرسه جايت خالي که بيايي و ببيني اش نمي داني که چه بلايي بر سرم مي آورد. حتي در ديکته از يرخي از غلط هاي املايي که در مورد ديگران مي گذشت در مورد من اين طور نبود.
    وقتي به پدرم گفتم خنديد. چيزي هم نگفت.
    الان که فکر مي کنم مي بينم شايد بهترين کاري که مي توانست انجام داد را انجام داده بود.
    يکي ش منم يکيش تو.

    از چشمه ي چشمت هم عذر مي خواهم.
    پاسخ

    ميگفت به هرچيزي که دل ببندي با همون امتحانت ميکنه. هر چيزي که دغدغه ش رو داري يا ازش ميترسي با همون درس پس ميدي!همه ي سعيم رو کردم که مبتلابه نباشم! که دل نبندم و دغدغه م نباشي تا موضوع امتحانم نباشي و اين يعني ميترسم! ميترسم از ...!دور باطل است انگار!
    اما تو کاري را بکن که بهترين است. من براي بهترشدن کنارت ايستاده ام.
    چه شيرينه! مثل عسل!